ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

ریحانه کوچولو

روز دختر

دختر یعنی برکت و رحمت ، یعنی شادی و نور ، و خداوند تنها تو را لایق این نعمت دانسته ميلاد باسعادت كريمه اهل بيت ، شفيعه روز جزا ، اسوه عشق و ايثار ، الگوي جاويد دختران با ايمان حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها و گراميداشت روز دختر مبارك باد دخترم ریحانه روزت مبارک   ...
28 شهريور 1391

ریحانه در بیمارستان

عزیز دلم از چهارشنبه بعد از ظهر خیلی اذیت می کردی نمی دونستم چرا. من هم شنبه امتحان داشتم کلافه شده بودم تا اینکه شب ساعت ١١ خوابیدی و من تونستم ی کم درس بخونم ولی از ساعت ٢ نصفه شب گریه کردی و شدیداً استفراغ و اسهال می کردی تا صبح نمی دونستم چکار کنم . پنجشنبه از صبح حالت بد بود ظهر به هر دکتر کودکان زنگ زدم تعطیل بود تا اینکه غروب دیدم حالت بدتر شد خیلی آب از دست داده بودی حسابی چشات گود افتاده بود. به خاله که گفتم زنگ زد به یکی از همکاراش آقای دکتر هم به خاطر ما ساعت ٩:٣٠ اومد مطبش و تو را معاینه کرد گفت باید بستری بشه و سرم بزنیم دو تا هم آمپول برا عفونت داد بردیم بیمارستان تا ساعت ١٢ شب اونجا بودیم جمعه هم که کلاً مامانی شده بودی. ...
21 شهريور 1391

تولد ریحانه جان مبارک

عزیز دلم فردا 2 سالگی را به سلامتی تموم می کنی ولی به خاطر این که خاله اکرم تو ماه رمضان از ما خداحافظی کرد و به آرامش ابدی رسیدن ( خدایش رحمت کند) ( امسال اواخر اردبیهشت ما یک عزیز دیگه را هم از دست داده بودیم مادربزرگم ( مادر پدر بزرگت) نمی خواستم این جور چیز ها را در وبلاگت بنویسم برا همین اون موقع ننوشتم) هیچ تدارکی برای تولدت ندیدم تا ببینم چی می شه. تولد تولد تولدت مبارک   بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ  و ميخک ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک تو اين روز طلايي تو اومدي به دنیا    وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما &nbs...
7 شهريور 1391

دانشگاه - آزمایشگاه

عزیزم من به خاطر پایان نامه ام مجبور بودم روزهای تعطیل حتی روز عید فطر هم به آزمایشگاه در دانشگاه برم تا به گیاهام آب بدم روزهای تعطیل که به همراه بابا میرفتم تو را هم با خودمان می بردیم بهت خوش می گذشت فکر می کردی اداره مامان است می گفتی بریم اداره. تو این عکس اصرار می کردی که به گیاه ها دست بزنی عاشق آب بازی هستی   ...
7 شهريور 1391

مهمونی

ظهر خونه عمه جان نهار دعوت بودیم بعد این که لباست را پوشیدی فوراً رفتی سراغ کیفت. تو پله ها به هم گفتی ازم عکس بگیر منم گرفتم چه با کلاس دماغت را هم که پشه خورده ...
7 شهريور 1391

گردش در باغ بدون مامان

یادم نیست دقیقاً چه روزی بود ولی ماه رمضان بود من تو اداره بودم خاله جان زنگ زد که ریحانه را آماده کن با یاسمن ببرم باغ. حتماً بهت خوش گذشته . ریحانه از درخت بالا میرود چرا تنها ماندی یاسمن داره میره. چی شده عزیزم چیزی رفته تو پات یا داری برا خاله جان ناز می کنی. به کجا چنین شتابان یاسمن تو هم بیا راه طولانی در پیش داریم تا برسیم به آینده انشاالله به سلامت برسین   ...
7 شهريور 1391